سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 90/1/27 | 3:43 صبح | نویسنده : سارا خان بره

اشک

تازه از شلمچه برگشته بودیم  ... دخترک با اون چهره معصوم و کاملا دخترونه اش  مثل ابر بهار اشک می ریخت ، دیدم با تلفن همراهش صحبت می کنه و اشک می ریزه ، همسفرمون بود اما رفیق نبودیم ، تنها اومده بود ،تو مناطق هم همراه منو دوستام می اومد از بچه ها خوشش اومده بود و می خواست تو جمع ما باشه ، ما هم حرفی نداشتیم ، منم کم و بیش حواسم بهش بود که از ما عقب نیفتده ... چند سالی از من کوچک تر بود ، می دیدم چه طور اشک می ریزه دو دل بودم که برم کنارش یا نه . دلمو زدم به دریا کنارش نشستم ، اشک می ریخت ...چی شده عزیزم چرا گریه می کنی ؟حدس میزدم چی شده ،اما چهره اش معصوم تر این حرفا بود ، فقط اشک می ریخت ، بهش گفتم : چی بهت گفته ؟،باهات قهر کرده ؟ گریه اش بیشتر شد آروم سرشو خم کرد به نشانه ی این که بله ... دور و برمون شلوغ بود همه کنجکاو شده بودن تا بفهمن چی شده ، به دوستام اشاره دادم که سوال نکنید و برید ... 

                                                                                        

   دل شکسته                                                                                         

رفتیم یه گوشه بهش گفتم می تونم کمک کنم ، من با بچه های زیادی در مورد این جور مسائل صحبت کردم ،خجالت می کشید حرف بزنه ،سرشو پایین گرفته بود ، باهاش حرف زدم و مطمئنش کردم که مشکلشو  حل می کنم ، گفت و گفت اشک ریخت و گفت ، خیلی مشکلات داشت چه داخل خانواده چه بیرون ... همه نوع مدلی شنیده بودم الا این مدلی البته بعدعید یکی دیگه هم مشابه این مسئله رو برام تعریف کرد ، واقعا دردناک بود ، آخرش بغلم کرد منم بغلش کردم محکم منو گرفته بود و اشک می ریخت ، شونه هام خیس شده بود ،خیلی وقت بود که تو آغوش کسی گریه نکرده بود شاید سال ها ... دلش شکسته بود و می بارید ...تا نیمه های شب حرف می زدیم ...

                                                               

 می فهمی چی می گی ؟!                                                                                             

 اگر می خوای با کسی رفیق بشی خوب برو رفیق شو ! { به امید خدا یه نوشته در این مورد خواهم نوشت } ، چرا کلمه ی خواهر و برادر رو میاری وسط ! چرا اسم رابطه رو می گذاری خواهر برادری ؟ به خدا آدمی که می گه ما دوستیم به تو شرف داره چون اکثرشون قصد ازدواج دارن ... اینم مدل جدیدشه ... این بنده خدا هم گرفتار رابطه به اصطلاح خواهر برادری شده بود ، پسره خیلی کار بلد بود دیده دخترک اهل این رفاقت ها نیست ، متقاعدش کرده بود که خواهر برادر بودن که عیبی نداره و بعد رابطه شروع شده بود ... اول فقط در حد درد و دل های تلفنی ، بعد بیرون رفتن ، بعد به بهانه بیرون رفتن سوار موتور شدن ...بعد دست همو گرفتن ... بعد سر رو ... بعد ... بعد ... بعد من تو رو نمی خوام ، تو فقط خواهرمی ، من دارم زن می گیرم ...فقط خدا بهش رحم کرده بود که اتفاق بدی براش نیافتاده بود ... خدا خیلی دوسش داشت ...همه چی کم کم شروع می شه یهو چشم باز می کنی می بینی تو لجن داری دست و پا می زنی ، یه دفعه می بینی گرفتار یکی شدی که نه باهاش می تونی ازدواج کنی نه به درد هم می خورید ... تو می مونی و یه دل که فقط وابسته شده ... و یه عالمه خسارت عاطفی ، مادی ، معنوی ...  

پا وبلاگی : نمی تونستم خیلی از مسائل رو بنویسم ... بارها صفحه رو پاک کردم و سریسته تر نوشتم . بین همه درسایی که از این ماجرا گرفتم یه مسئله ای آرومم کرد و اون اینه که تا زمانیکه آدم خدا رو داره ممکنه از خدا دور بشه... اما خدا نمی گذاره یه عده طعمه اش کنند ، ببرنش ... خدا هر چی هم که باشه نگه اش می داره ...

 




  • فال عشق
  • زمرد آگهی
  • دنیای اس ام اس
  • سر سپرده