سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 95/4/22 | 5:23 عصر | نویسنده : سارا خان بره

امشب هم مهمان من شو ... 

من دلم یک شانه می خواهد ، شانه ای از بهر زلفم 

فکرهایم بس پریشان است 

می شود دستی کشی بر روی قلبم اندکی من رابیارایی به 

مهرت

می شود امشب تو ماه من شوی در شام تیره 

بریزی نور در ظرف روحم

آه...اشتباه شد 

شانه می خواهم چه کار 

می شود دستت شود شانه به روی زلف من 

شانه نه دستت شود شانه

آری آری دستت شود شانه به روی زلف من 

همین ای ماه من ...

 

 

 




تاریخ : سه شنبه 95/4/22 | 5:2 عصر | نویسنده : سارا خان بره

دوباره تاریخ در حال تکرار شدن است دوباره عده ای گوی سبقت ربوده اند وبه سوی آسمان ها می دوند ،عده ای دیگر مست و سرخوش از گذران عمرند دیروز دفاع مقدس بود امروز دفاع حرم ... چه آسان می گذارند و می پرند به سوی خدا ...دلم می سوزد نمی خواهم وقتی آبها از اسیاب افتاد؛ حسرت خور شوم که آه ای کاش چنین و چنان می کردم ... تو حق داری هر جور دوست داری فکر کنی ،انتخاب کنی و بعد نتیجه اش را ببینی . تو حق داری بروی تحصیلات عالی کسب کنی ارشد بگیری دکتری  بگیری بروی هرجا که خواستی بهترین باشی ازدواج کنی زندگی کنی بچه داشته باشی، خلاصه فقط عشق کنی ! امامن نه! نمی توانم من دلم از اول هم جای دیگر بود دلم هری می ریخت تا اسم حسین را می شنیدم دلم می رفت تا کربلا تا قتلگاه اصلا از اول اش هم محور خدا بود دلم می سوزد ، اساس کار او بود. هنوزم حرف حرف اوست ...


من دلم با زینب است ، من دلم در بازار شام است نگاهم به عروسک های قشنگ بالای ضریح رقیه است من دلم در آن حوالی است ... حال دلم آنجا خوش است ، بگذار بمانم بگذار ...من اسلحه به دست آنجا ایستاده ام قلب مرا داعش پاره پاره کرده است من کنار آن کودک سوری که مرده است لالایی می خوانم بگذار آرامش کنم مادرش سخت بی تاب است من آن دوردست ها هستم پشت مرزها من مرزها را درنوردیده ام من در سوریه ام گاه در عراقم گاه فلسطین ،خیلی وقت که اهل پریدن شده ام رها مانند نسیم ... من نمی توانم اینجا بمانم قرار ندارم حال دلم آنجا خوش است ...


این روزها هم تمام می شود و عده ای وحشت زده از خواب غفلت بیدار می شوند که ای کاش ما هم  ...


نمی خواهم حسرت و تاسف این روزها را بخورم ...همه تن نسیم شده ام می خواهم پرواز کنم ...

اهدناصراط المستقیم ...







تاریخ : جمعه 93/12/29 | 7:54 عصر | نویسنده : سارا خان بره

چند خط تفکر ... 

دوستان تا چند ساعت دیگر زمین یک دور کامل به دور خورشید می چرخد و ما این پدیده را جشن می گیریم ویا بهتر بگویم "عید " می گیریم. زمین 365 روز بر طبق فطرت و قاعده و قانونی که خدا برایش مشخص کرده بود رفتار کرد نه تندروی داشت ونه کندروی... و به بهار رسید به یک تازگی و نو شدن دوباره ...حالا منی که اشرف مخلوقات عالمم چه قدر در مسیری که خدا برایم مشخص کرده حرکت کردم ?چه قدر برطبق قاعده و قانون خدا قدم برداشتم ?

ما ادم ها عجیب موجوداتی هستیم ! برای اینکه زمین یک دور کامل به دور خورشید می چرخد شادی می کنیم و سرخوش می شویم اما به فکر حال خودمان 

چه عرض کنم ...

حالا کدام عید است اینکه من در مسیر قرب خدا حرکت کنم و در مدار او باشم یااینکه زمین به دور خوشید بچرخد ?کدام شگفت انگیزتر است اینکه موجودی با اختیار ، تلاش کندخودش در مسیری بماند? یا زمینی که جای تخطی ندارد ?...

ای زمین ! خوشا به حالت که به دور خورشیدت مصرانه میگردی و می گردی و در ازای هربار طواف محبوبت بهاری تازه هدیه می گیری ... 

 

                     ***********************

 

ای خدای تحول افرینم حال من و همه انان که دوست دارند به دور تو بگردند را احسن الحال نما که همانا در مدار تو بودن احسن الحال است. ای خدای مهربانم گل های زمین و تمام سبزی ها و زیبایی هایش بدون خورشید هیچ میشوند وجود من نیز بدون نور و هدایت تو هیچ است و زیبایی ندارد کمکم کن تا انی باشم که تو می پسندی و نه دیگران ...

نوشته شده در اخرین جمعه 93




تاریخ : سه شنبه 93/7/22 | 1:32 عصر | نویسنده : سارا خان بره

 

خواستم برای تو بنویسم نشد ...

دیدم  بی سروسامان تر از آنم که قلم زنم ...

یا علی




تاریخ : چهارشنبه 93/6/12 | 4:28 عصر | نویسنده : سارا خان بره


دلم نه همه وجودم برای تو تنگ شده ، شاید هم همه وجودم دل شده برای تو ، که برایت تنگ شود ، ای آقای مهربانی ها نسیم مهرت عجیب هوایی ام کرده و پای قرار برایم نمانده ... این روزها چه قدر بوی شما می آید ، بوی بهشت ... همه جا صحبت از شماست ، صحبت از شمس الشموس ، صحبت از امام رئوف ، صحبت از امام رضا (ع) .  ای کاش می شد مثل کبوتران حرم بودم هر صبح و شام سربرآستان ات میگذاشتم و غرق در فضایت می شدم  ، ای کاش می شد دستم در حلقه ی پنجره فولادت گره می خورد آن هم گره کور! آنگاه  دعا می کردم این گره را هیچ وقت باز نکنی ! و من تا ابد بوی سیب را ازپشت این پنجره حس می کردم  ... اما امان از فاصله ها که هر چه می کشم از دست این فاصله هاست ، فاصله ها دوری می آورند ،  دوری از شما ، شما همیشه نزدیکی من دورم ! می بینید آقا چه معادله ای شده ، شما نزدیک اید من دورم .... ای کاش من نیز نزدیک بودم خیلی نزدیک ،آنگاه  دیگر چشمانم  به سیاهی نمی رفت و خودشان به سخن می آمدند ....

 






  • فال عشق
  • زمرد آگهی
  • دنیای اس ام اس
  • سر سپرده