پيام
+
عصري داشتم با مترو ميرفتم خونه ،چه قدرم شلوغ بود ، تو اين شلوغي بين اين همه خانم يه آقاي ميانسالي وارد واگن مخصوص خانم ها شد يه ايستگاه گذشت پياده نشد ايستگاه بعدش من گفتم آقا بريد تو مردونه ! جاتون خالي !!! دو تا دختر باعصبانيت و كاملا حق به جانب گفتن : مگه جاي تو رو تنگ كرده ! بيچاره رو چي كارش داري ، تو چادرتو سفت بگير !!!

*کوثرعلوي *
90/4/12
*کوثرعلوي *
انقدر شلوغ شده بود كه همه به هم چسبيده بودن اون آقا هم دقيقا اون وسط :(
اقاشير حفاظ
بدبختي ما اينه که فکر ميکنيم خيلي ميدونيم گاهي :( ( منظورم اون دونفر بودنا )
سبوي معرفت
واقعا تاسف آور بود...
*کوثرعلوي *
بعد كه بهش توضيح دادم كه نبايد اينجا باشه يكي شون كه خيلي ادعاي فضل مي كرد به انگليسي به من حرف زشت زد به خيالش خيلي جواب باحال داده منم يه چيزي گفتم كه بره تو ديكشنري سرچ كنه :))
*شاهد*
اه حالم به هم مي خوره ازينجور دخترايي که انسانيت و تجدد رو در عدم رعايت دين مي بينند
*کوثرعلوي *
موندم چه كنم ............
*کوثرعلوي *
يه كلمه از گنجينه واژگان خودم بهش گفتم ! گفتم بي كالچر :))
*کوثرعلوي *
بي كه بي فارسيه ! كالچر هم به انگليسي فرهنگ معني اش مي شه بي فرهنگ !!!!
رزگل
اشکال نداره خيالت راحت امروز از خيابون رد ميشدم يجورايي گير کردم بين ماشينا ..يهويي يه ماشين رد شد يه فحش جانا نه اي نثار ما کرد ...که لايق خواهر ومادرشه......بنظرم به خاطر چادري بودنم اين فحش رو داد
مسافري از ...
چند روز پيش براي بدرقه يكي از بستگان رفته بوديم فرودگاه 2تا صف بود :خانوم و آقا..چندتا آقا توي صفه خانوما بودن...يكي از خانوما به يكي از آقاها گفت اينجا صف خانوماس...آقاهه رفت... جلوتر رفتن يه كم ازدحام بود يه خانمي ب اون خانومه كه تذكر داده بود گفت ميشه به اين آقا هم بگيد بره تو صف آقايان...
مسافري از ...
خانومه هم به آقاهه گفت اينجا جا نيست اگه ممكنه بريد صف آقايان...آقاهه گفت خب خ جا نباشه فقط شماييد كه مشكل داريد...شما بريد عقب صف!!جالب بود كه مسافر خانه خدا هم بودن
*کوثرعلوي *
از اين دست حكايات بسياره ...خدا همه مون رو به راه راست هدايت كنه ...
مسافري از ...
آمين
ميراب عطش
سلام .. راستش من خيلي به ندرت اتفاق افتاده که موفق به سوار شدن مترو شم .. يه روز تو ايستگاه فک کنم جمهوري سوار شدم و بدون اطلاع از اينکه واگن خانمها جداس رفتم تو واگن دومي اولش که ديدم هيچ آقايي نيست کمي تعجب کردم البته خدا رو شکر که واگن خلوت بود و از ازدحام خبري نبود بعدش نگاههاي چپکي خانمها هم که همراه اين موضوع شد خدا ميدونه تا ايستگاه بعدي چه حالي داشتم ولي خودم ميدونم که از خجالت يخ يخ شده و
ميراب عطش
تو اولين ايستگاه همچين فرار کردم که .. خلاصه شايد اون بنده خدا هم مثل من بي اطلاع بوده اما وقتي عنوان کردين بايد ترک ميکرد .. من که همون نگاهها کافي بود که بدونم يه اتفاقي داره ميفته و من يه اشتباهي کردم .. هنوزم که هنوزه اون شرمندگي رو فراموش نميکنم
*بهشت رضوان*
چه اتفاقاي جالبيييييييييي:)
*کوثرعلوي *
فكر نمي كنم ... چون تو ايستگاه امام كه مترو داشت مي تركيد بين صندلي ها رفته بود يعني مامورها هم نمي ديدنش ديگه ... بعد هم به روي خودش نياورد ...
*بهشت رضوان*
:)
نه|دي|هشتاد وهشت
خيلي اوكي (خيلي كه فارسي اوكي كه انگليسي)....دي...
*کوثرعلوي *
شما هم ...